۱۳۸۹ آبان ۲۸, جمعه

بلخ در اثار مورخان و جغرافيه نگاران يونان و روم

بلخ در گذشته هاي دور مملکت وسيعي را مي ناميدند که محدود بود در شمال بواسطه سغديان ورود آمو در شرق بواسطه سيتي ها و در جنوب بواسطه هندوستان و جبال هندو کوه (3ص 186) بلخ در طول تاريخ قديم در روابطه بين الدول اهميت بسيار زياد داشت زيرا يگانه راه خشکه بين اسياي غربي و هندوستان از يک طرف و تا تار ستان و چين از طرف ديگر بود مورخين قديم بلخ يا باکتريا را قديم ترين شهر جهان ميدانند و انرا ( ام البلاد) يا ( ام القري) يا مادر شهر ها لقب داده اند.

اسکندر مقدوني با مشکلات زياد بلخ را فتح و با فتوحات اسکندر در شرق راه براي يک عده نويسنده گان و مورخين و جغرافيه نگاران يونان باز شد ايشان دلچسپي خاص به سرزمين و میراث شرقي ها داشتند که به اثر همين توجه بود هر کدام در زمينه آثاري از خود به جا گذاشت. بعضي از اين اثار متاسفانه با سير حوادث روز گار از بين رفته و بعضي ديگر موجود است. آثار باقي مانده شامل معلوماتي جامع را جع به مسايل تاريخي، جغرافيايي عرف و عادات زبان و قبايل و غيره ميباشد انهم بيشتردر آثار نوسنيد گان يونان :

اولين دانشمند ا يکه به شهادت خود نويسنده گان يوناني از آريانا و شهرهاي آن صحبت مي دارد. اراتوس تنس است که در نميه اول قرن سوم قبل از میلاد مي زيست اصل نگارش موصوف در دست نيست بلکه استر ابون جغرافيه نگار و مورخ يوناني ( 60ق م - 19ق م ) از زبان او کلمه آريانا را تذکار داده و به حواله او نام آريانا انبساط يافته است و با ذکر نام آريانا بعضي حصص فارس و با کترا (بلخ) و سغديان را هم احاطه کرده است زيرا اين اقوام تقريبا به يک زبان متکلم اند (4ص70)

اپولو دوروس ارتيمس نویسنده د يگر يوناني در مورد مي نګارد : که اين نام بعضي حصص فارس و شمال باختر و سغديان را در برمیگيرد و مخصوصا ياد اور ميشود که با کترا قسمت عمده آريانست و آنرا (( مرواريد آريانا)) مي داند (4ص71) هيردودت مورخ 186) و بطليموس بلخ را دومين شهر آريانا آورده است (4ص72) . ايريان يکي از جغرافيه نگاران ديگر يونانی در اثر مشهور خود ((زنده گي اسکندر کبير )) در مورد معلوماتي جامع گرد اورده است موصوف مينگارد : اسکندر را ه خود را جانب قفقاز هند ( هندوکش ) در پيش گرفت و در انجا شهري بنام اسکندريه آباد کرد بعد از ان به اداي مراسم دي پرادخت هنگاميکه اين ناحيه را ترک مي کرد و از سلسله قفقاز (هندوکش) مي گذشت مردي آريايي ايکه (proexes) پروکسوس نامداشت والي آن ناحيه مقرر کرد نيلو کرسونوس( neilox enus) پرساتيروس را ناظر بر او مقرر نمود و با عده از سپاهيان او را در انجا گذاشت به روايت از توبولوس سلسله کوه قفقاز ( هندوکش) از بلند ترين سلسله کوه در اسيا ميبا شد و قسمت بزرگ آن به دو طرف باير است تا فاصله درازي ادامه دارد و تا کوي توروس سرحد بين سيلشيا و پا مفليا را تشکيل ميدهد کوهاي ديگر بنام هاي مختلف مطابق کشور هايکه در ان موقعت دارد نامگذاري گرديده است در اين جا يعني قفقاز هندو ( هندوکش) چيزي ديگري نمي رويد در اينجا سلفيوم (silphiu) و terebinth درخت سقط(( کنده )) چيزي ديگر نمی رويد با وجود ان اراضي کم نفوس بود تعدادي زياد از گوسفندان و مواشي ديگر در انجا به چريدن مشغول بودند زيرا گوسفند سلفيوم را دوست دارد چون بوي ان از فاصله دور به گوسفند بر سد اين حيوان مستقيم جانب آن ميرويد و گل آنرا با دهن خود بر ميدارد و تا ريشه انرا مي خورد از همين جهت مردمان سيرين گله هاي خود را از جاي که سلفيوم مي رويد دور نگاه ميدارد و بعضا دور از اراضي ايکه اين گياه در ان جا رويده است اغيل درست مي کنند تا انکه گوسفندان نتوانند به گياه مذکور برسند اين گياه نزد ايشان ارزش زياد دارد (1ص 121)

در جاي ديگر ايريان در مورد رود امو مي نگارد که سرچشمه رود امو کوهاي قفقاز ( هندوکش) است اين رود از بزرگترين رود هاي هند که از بزرگترين رود هاي جهان ميباشد است. رود آمو ( اکويس) در هار کنيا ( همدان ) به بحيره خزر مي ريزد در اول اسکندر عبور ازين رود را غير ممکن مي ديد زيرا غرض ان به شش فرلانک (Furlong) ( يک فرلانګ مساوي 660 فت) مي رسيد فکر مي گرديد که عمق ان بيشتر از عرضش بود به نسبت سرعت اب و بستر ريګ دار رود خانه اعمار ساختن پل در ان غير ممکن بود زيرا ريگ به اساني نرم مي شد و ستون را آب مي برد علاوتا چوب در انجا به ندرت پيدا مي شد و براي جستجو و يافتن ان وقتي زيادي صرف مي گرديد.

بنا بر ان اسکندر پوست هاي گاو را که با خود داشت و برا ي خيمه استفاده مي نمود جمع کرد و هدايت دادکه انرا با چوب و پارچه ي چوب و اشياي نظير آن پرکند بعد از آن اين پوست ها را با هم دوخت بطور يکه اب نتواند از آن بگزرد به اين ترتيب در مدت پنج روز عسکر توانست از رود عبور کند (( اص 122)

ايريان در اثر خود براي اولين بار از کشف چشمه نفت سخن مي زند که در هنگام هجوم اسکندر در اين ناحيه بدست امده است و مي نويسد و قتيکه اسکندر به خيام خود در کنار رود امو بود در حوالي خيمه وی یک چشمه آب و يک چشمه نفت بيرون امد به بطليموس پرلوگوس از این واقعه مهم اطلاع داده شد و بطليموس از اسکندر خواهش نمود که به نسب واقعه اعجاب آور قرباني هاي مطابق گفته روحانيون تقديم کند (ص 144) سترابون جغرافيه نگار يوناني نيز در اثر خود از ين واقعه با خبر میګردد ومي نگارد کشف چشمه روغن نفت از طرف مقدوني ها در کنار اکسوس صورت گرفت و وجود اين معادن را مانند ساير معادن گاز چشمه های بخار که نام مي برد در دنيا طبیعی مي داند ولي در ين محل عجیب و شگفت انگيزي مي خواند (( 2 ص 91 ) سترابون جغرافيه نگار که سال

( 64 ق م) در شهر اماسيا در آسياي صغير تولد يافته بود سفر هاي طولانی در روم ، مصر، حبشه و اسياي صغير داشت موصوف جغرافيه خود را براي رهنماي مامورين دولت روم نگاشت

سترابو باکترا يا بلخ را مربوط به سرزمين آريانا دانسته مي نگارد: اسم آريانه براي يک حصه پارس، مديا ، باکتريان شمالی و سغد يانه انبساط داشته در حقيقت مردم تمام اين کشور ها تقريبا به يک زبان سخن مي گويند ( 2ص 121 ) استرابون تصوير جالبي از امدن اسکندر به بلخ و عبور از هندوکش دارد او مي نگارد که :

اسکندر در فصل زمستان از کشور کوهستاني پارو پاميزاد عبور نمود که پر از برف و تقريبا غير قابل عبور بود استرابون علاوه ميدارد که انچه از زحمت راه مي کاست و جود شهرهاي کوچک و قراي بود که به کثرت در عرض راه به انها برمي خوردند و از ان قرا تمام احتياج قشون اسکندر به جز روغن تهيه مي شد

از توضيحات استرابون بر مي ايد که پارو پاميزاد هنگام ورود قواي اسکندر در اين مسافرت کوههاي پارو پاميزاد حصه شمال و غرب آنها متعلق به باختر و نشيب جنوبي جبال مذکور متعلق به هندو آريانا است هند را در ين جا به خاطرمترادف آريانا ذکر کرده که هماليا را در امتداد پارو پاميزاد به جانب شرق ميداند

در جاي ديگر مي نگارد: اسکندر تمام زمستان را در پارو پاميزاد گذشتانده شهري در ان نواحي اباد نمود مراد استرابون از ان شهر همانا اسکندريه قفقاز است که انرا اسکندریه پارو پاميزوس نيز مي گفتند ((2ص 131) استرابون خط السير اسکندر را تعقيب ودر موردی می نويسد که اسکندر از يک سرزمين عرياني به سوي باکتر يانه راه افتاد، که در ين سرزمين به جز کمي درخت هاي (trebinthe) پسته چيز ديگر نبود و عساکر اسکندر مجبور گرديدند که حيوانات سواري و باربري خويش را خام بخورند زيرا هيزم نيز بدست نمي امد ولي انچه به هاضمه شان کمک ميکرد و جود سلفيوم هنگ بود که در ين ساحه به وفرت مي رويد اسکندر بعد از پانزده روز از محلي که زمستان را گذشتاند به آدر آسپا رسيد که يکي از شهر هاي باختري مي باشد آدر اسپا را گوسلن ( جغرافيه نگار قرن 18 فرانسه)) باميان و عده اندراب ميدانند (2ص132-133) آ سترابون مانند هيرودوت سیغان را نيز جزو باکتريانه محسوب مي داند (2ص 105) استرابون در مورد باکتريانه مي نوسيد که قسمتي از حدود اين ايالت به آرياي شمالي محاط و متصل است اما عموما با کتريانه دور تر از ين ايالت به جانب شرق امتداد دارد.

شايد مراد ا سترابون از ان قسمت حدود با کتريانه که متصل به آريا است آن قسمتي باشد که به مارگيانا يا مرغاب اتصال دارد يعني ايالت نيسا ياي قديم با جوزجان قرون وسطي و ميمنه امروزي و يا ان که قسمت هاي کوهستاني جنوب غرب ايالت باختري که به قسمت هاي کوهستاني جنوب شرق ولايت هرات امروزي پيوست ميباشد (2ص 10- 79). عده از جغرافيه نگاران قديم ديگر نيز باکتريانه را تاثغور چترال و پامير ممتد ميداند استرابون در مورد ايالت باکتریا يانه مي نگارد: که ايالت خيلي وسيع ميباشد و همه گونه محصولات دارد به جز زيتون (79ص) استرابون شهر باکتريانه را چنين معرفي ميکند : باکتريانه داري شهرهاي بزرگي است بيشتر از همه از باکترا بلخ ذکر مي کند ومي نويسد که انرا زريا سپا نيز مي گويند

رودي بنام باکتري از باکتریا گذشته به اکسوس مي ريزد ، اين رود بايد بلخ آب کنوني باشد با اظهار ا سترابون در يافت محل اصلي باکترا يا بلخ باستان براي ماکمک بيشترمي کند که در کنار بلخ آب شهر بلخ قرار دارد .

شهر ديگري که استرابون از ان نام مي برد اوکراتيد يا است که از طرف او کراتيد وس شاه يونانو باختري اباد شده است . (2ص 85)

استرابون به نقل از او نه زيکريت ( مورخ يوناني شاگرد ديوها ننس بود) در سفر هاي اسکندر با وي همراه بود و فاتح مقدوني وي را به نزد مرتاضين هند گماشته بود اثري راجع به کشور گشايي هاي اسکندر نوشت موصوف در اثار خود افسانه هاي را نيز در ضمن حقايق تاريخي جا داده است مي نگارد : که باختري ها ، پيره مردان و بيماران را هنگامي که از بهبود شان مايوس مي گردیدند ، طعمه سگهاي درنده مي نمودند و همچنين مي نویسد که بيرون ديوارهاي پايتخت (بلخ) پاکيزه است ولي داخل شهر پراز استخوان هاي انساني مي باشد اين عادات نکوهيده را اسکندر ممنوع قرار داد(2ص 78)

ديودورس مورخ ديگري است که از بلخ ياد اور ميگردد او از جزيره سیسل معاصر قيصر روم گوسترا در سال 63 ق م تولد يافته در 14 ق م در گذشت است موصوف اشتباها زرد شت را پادشاه بلخ رقيب و معاصر پادشاه آثور نينوس و زنش سيميراميس دانسته مينوسد: پس از انکه نينوس به ممالک بابل و ارمنستان غلبه کرد خواست بلخ را نيز فتح نمايد ولي همه مجاهدات او براي فتح بلخ عقيم ماند موقعيت مهم دشواري را ه و جنگجوی مردم اين سرزمين امال او را پامال کرده مجبور شد تا از فتح بلخ صرف نظر نمايد و به سوريه برگردد در انجا به تجدید شهر نينوا پرداخت و بعد از ساختمان ان مجددا رهسپار ديار بلخ گرديد . درميان چندين شهرهاي بزرگ پايتخت آن باختر (شهر بلخ ) بواسط بزرگي و برج و بارو از همه امتياز داشت با وجود مقاومت مردمان بلخ که مدت طولاني ثبات و پايداري نشان داد با انهم بلخ را آثوري ها فتح کرند (5ص 85 - 86)

در مورد فتح بلخ توسط اثوري ها پروفيسور ليمان الماني عقيد ه دارد که اين واقعه افسانوي بوده حقيقت ندارد بلکه بواسطه ايراد دلايلي چند ، شخصيت سيميرا ميس را نيز افسانوي دانسته قضايا مذکور خالي از حقيقت است (5ص87)

خلاصه بلخ شهر بزرگ و باستاني کشور ما در اثار متقدمان به نحوي از انحا ذکر گرديده شهريکه مرکز تمدن و فرهنگ باستاني کشوری را نماينده گي مي کند شهريکه مرکز بزرگترين سلاطين و امپراطور بوده است شهر يکه هويت تاريخي با افتخار نصيب اش ميباشد و همت تاريخي بيشتري با افتخارات به آن شهر نايل ميگردند

ماخذ:

1- ايرمان ، زندگي اسکندر کبير ، ترجمه او براي او سلينو کو (1962)

2- توروايانا ، نجيب الله ، استرايون و آريانا ، کابل (1334)

3- دهخدا علي اکبر، لغت نامه دهخدا ، تهران 1336

4- کهزاد - احمد علی، اريانا، کابل 1321

5- نزيهي - محمد کريم، بلخ ، مجله کابل، ش 11 ،س 4 ،کابل 1314